سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























تکتم

نظریه اقتدار سیاسى کاریزماتیک

 

 

حکومت کوتاه حضرت على(ع) (35 - 40 ه") شاهد سه جنگ داخلى بزرگ, تعرضات مخالفان در سرحدات و بروز شکاف هاى اجتماعى و ناآرامى هاى گسترده در سطح امپراتورى توسعه یافته اسلامى بود که سرانجام به شهادت آن حضرت منجر گردید. بدون تردید فهم تحولات این عصر نیازمند استخدام ابزارهاى نظرى - تحلیلى لازم مى باشد. نوشتار حاضر در صدد است تا پس از تحلیل ویژگى هاى کلى این عصر و تحولات پس از عصر رسالت, چارچوب نظرى تلفیقى براى تحلیل اوضاع و تحولات سیاسى - اجتماعى این عصر ارائه کرد. چارچوب نظرى تلفیقى فوق را از یک سو نظریه اقتدار کاریزماتیک و فرایند عادى سازىRoutinization)) آن و از سوى دیگر, نظریه شکاف هاى اجتماعىSocial Cleavages)) تشکیل مى دهد.
نظریه اقتدار سیاسى کاریزماتیک به ویژگى اقتدار پیامبر اسلام (ص) بر مى گردد که خود در فرایند تشکیل و گسترش دولت اسلامى مدینه علیه اقتدار سنتى پاتریمونیالیستى عرب شکل گرفته و حداقل آن را در عصر حضور پیامبر اسلام(ص) به کنار زده و بر آن مسلط گردید. بدون تردید الگوى اقتدار سنتى عرب پیش از اسلام در طول این عصر کاملا از بین نرفته و در لایه هاى زیرین در حالت انتظار براى بازخیزى مجدد قرار گرفت. با رحلت پیامبر اسلام و تشکیل سقیفه بنى ساعده نخستین نمودهاى بازگشت اقتدار عصر جاهلى در ترکیب با برخى از مولفه هاى اقتدار اسلامى ظاهر گشت. فرایند عادى سازى اقتدار کاریزماتیک پیامبر, آغاز گر عصرى بود که در تعامل الگوى اقتدار اسلامى با الگوى اقتدار سنتى عرب, نیروها و جریانات سیاسى جدیدى ایجاد گردید که نمود آن را مى توان در شکل گیرى سه شاخه عمده اسلامى تسنن, تشیع و خوارج مشاهده کرد. حمید دباشى از جمله کسانى است که با استخدام الگوى وبرى به چنین استنتاجى دست یازیده است(1) پیش از وى نیز افرادى چون مونتگمرى وات(2) و برایان ترنر(3) و دیگران از رهیافت وبرى براى تحلیل ماهیت اقتدار نبوى و تحولات پس از آن استفاده کرده اند. با این حال بداعت کار دباشى در پیگیرى فرایند عادى سازى کاریزما, و نشان دادن ظهور شاخه هاى سه گانه مهم اسلامى در تعامل دو الگوى اقتدار اسلامى و سنتى عرب و تلاش برخى عناصر سنتى عرب پیش از اسلام براى ظهور مجدد در عرصه جامعه پس از پیامبر مى باشد. هر چند نقطه ثقل چارچوب نظرى اثر دباشى رهیافت وبرى است و تا حدودى مى تواند تحولات سیاسى صدر اسلام را تا ظهور بنى امیه توضیح دهد, اما به نظر مى رسد چارچوب نظرى وى نیازمند یک چارچوب نظرى مکمل است تا چنین تحلیلى را کاملا توضیح داده و پویا کند. فرایند عادى سازى اقتدار کاریزماتیک مستلزم بروز بدیل هاى خاصى براى اقتدار کاریزماتیک مى باشد که ماکس وبرخود در اقتصاد و جامعه بدان اشاره کرده است;(4) اما بدون تردید تعین یافتن هر کدام از این بدیل ها هرگز در خلا اجتماعى شکل نگرفته و طبعا محصول تإثیر عوامل اجتماعى موجود خواهد بود; از این رو به نظر مى رسد, براى فهم چگونگى تعین هر کدام از این بدیل ها و به ویژه توضیح چگونگى ظهور سه شاخه عمده اسلامى مذکور - چنان که دباشى در صدد توضیح آن است - ناگزیر از استخدام نظریه شکاف هاى اجتماعى خواهیم بود.
به بیان دیگر نوشتار حاضر در صدد است براى فهم تحولات صدر اسلام در کل و بحران هاى عصر حکومت علوى (ع) به طور خاص, بین جامعه شناسى تفهمى وبرى که در آن بیشتر بر کنشگر و پس ذهن او تإکید مى شود و جامعه شناسى ساختار گرایانه که تحولات اجتماعى را محصول ساختارها و تحولات آنها مى داند, تلفیق کند. این رهیافت تلفیقى, نمودى از تجزیه عامل
agent) ) بهI)) )) به عنوان کنشگر ارادى وme)) )) به عنوان کنشگرى که خود محصول وضعیت اجتماعى خاصى است, مى باشد. چنین رهیافت نظرى در جامعه شناسى را مى توان در مکتب رئالیست انتقادى یافت.(5)
براى تحلیل جامعه شناسى بحران هاى حکومت حضرت على, ابتدا لازم است با نگاهى کلان ویژگى هاى کلى جامعه سنتى عرب و تحولات به وجود آمده در آن را بررسى کنیم.


نوشته شده در پنج شنبه 90/9/17ساعت 8:58 عصر توسط فاطمه عسگری نظرات ( ) |


Design By : Pichak